شنبه ۸ دی ۱۳۸۶ - ۱۷:۴۸
۰ نفر

زهرا سپید‌نامه: دفتر مجله همیشه شلوغ است؛ پر است از آدم‌هایی که دیر آمده‌اند و زود می‌خواهند بروند

آدم‌هایی که مطالب‌شان را سر موقع نیاورده‌اند؛ آدم‌‌هایی که مطالب‌شان آن‌طور که دلشان می‌خواهد نیست؛ آدم‌هایی که از آنچه انتظار می‌رود بهتر کار کرده‌اند و... پشت صحنه آنچه شما به عنوان مجله می‌بینید و اتفاقات ریز و درشتی که قبل از تهیه گزارش و بعد از آن در دفتر مجله می‌افتد، گاهی اوقات اتفاقاتی که برای تهیه یک گزارش می‌افتد از اصل گزارش هم جالب‌تر است و شنیدنی‌تر.

  آدرس اشتباه بود

اکرم احمدی مسئول صفحات ورزش است و همیشه خدا دنبال ورزشکاران است و خانواده‌هایشان. برای پیدا کردن آنها و گذاشتن قرار مصاحبه با آنها هم زحمت فراوانی می‌کشد. روزی که نوجوانان والیبالیست قهرمان جهان برای مصاحبه به دفتر مجله آمده بودند را فراموش نمی‌کنم؛ قد بلند والیبالیست‌ها و پای شکسته فرهاد قائمی و عصای زیربغلش خیلی دیدنی بود و صحنه، وقتی آقای زابلی آنها را برای گرفتن عکس به راهروی دفتر برد، دیدنی‌تر هم شد؛ عکاس مجله به اشکان درخشان اصرار می‌کرد که برای بهتر شدن عکس، روی پای گچ گرفته فرهاد قائمی بنشیند!
اما خود اکرم احمدی از تهیه گزارشی در مورد تمرینات تیم فوتبال بانوان خاطره جالبی دارد؛ «یک بار می‌خواستم از تمرینات تیم ملی فوتبال بانوان گزارشی تهیه کنم. با خدیجه سپنجی ـ نایب رئیس فدراسیون فوتبال بانوان‌ـ هماهنگ کردم. یادم می‌آید از خانم سپنجی پرسیدم تمرینات کجا انجام می‌شود؟ ایشان هم پاسخ دادند همان جای همیشگی. من هم پرس و جوی بیشتری نکردم و فکر کردم منظورشان از همان جای همیشگی، همان استادیوم آزادی است. با مشکلات بسیار خودم را به استادیوم آزادی رساندم. وقتی خواستم وارد استادیوم شوم، نگهبان جلوی در جلوی مرا گرفت و گفت کجا؟ گفتم آمده‌ام از تمرینات تیم ملی گزارش بگیرم. گفت مگر نمی‌دانی ورود خانم‌ها قدغن است؟ گفتم:‌ آقا تمرین تیم ملی بانوان است. گفت اینجا از این خبرها نیست. گفتم هست آقا، من هماهنگ کرده‌ام. گفت خانم، من نگهبانم می‌دانم نیست. گفتم آقا شما چه کار داری؟ من هماهنگ کرده‌ام. نگهبان هم گفت حالا که هماهنگ کرده‌ای، برو. من هم وارد استادیوم شدم، مسافت بسیار زیادی را تا محل تمرین پیاده رفتم و خسته و درمانده به زمین رسیدم ولی دیدم خبری از تمرینات تیم ملی بانوان نیست. پرس‌وجو کردم و فهمیدم تمرینات آنجا برگزار نمی‌شود؛ دست از پا درازتر برگشتم؛ هوا تاریک شده بود و مسیر طولانی‌ای تا در ورودی استادیوم در پیش داشتم و صدای سگ‌های ولگرد هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد؛ خلاصه اینکه داشتم زهره ترک می‌شدم. به نگهبانی که رسیدم با عصبانیت به نگهبان گفتم چرا به من نگفتی که اینجا تمرین نیست؟
نگهبان بیچاره با درماندگی گفت: «خانم این‌طوری که شما گفتی من هماهنگ کردم، فکر کردم حتما تمرینات هست و من نگهبان از آن بی‌خبرم». اتفاق جالب دیگری هم که برای اکرم افتاده، ماجرای مصاحبه شب عید او با هادی ساعی و مادرش است: «2 ساعت و نیم با آنها صحبت کردم و یک مصاحبه طولانی گرفتم. بعد متوجه شدم متاسفانه صدایشان ضبط نشده. بعد از آن ماجرا هردفعه مصاحبه می‌کنم، حتما وسط مصاحبه ضبط صوت را چک می‌کنم».

  تاریخ اشتباه بود

سرویس اجتماعی همشهری خانواده هم برای خودش داستان مفصلی دارد؛ هم آدم‌های جورواجوری که در این سرویس کار کرده‌اند و هم گزارش‌های متفاوت‌شان. آخرین دبیر سرویس اجتماعی ما آقای عیسی محمدی است؛ آقای محمدی به‌شدت به بچه‌های جنوب‌شهر و اتفاقاتی که در آن حوالی می‌افتد علاقه‌مند است و هنگام تهیه گزارش از مرام و معرفت آنها خیلی تعریف می‌کند. اما پرونده حادثه‌ساز او این اواخر پرونده روز جهانی ایدز بوده و داستانی هم که دارد مربوط به همین پرونده است؛ «وقتی برای مصاحبه به منزل خانواده ایدزی رفتیم، زود با آنها دوست شدیم؛ طوری که آقای صاحبخانه ما را به یک رستوران سنتی نزدیک خانه‌اش دعوت کرد. گاف بزرگ ما در پرونده ایدز هم این بود که به خاطر یک اشتباه لپی، روز جهانی ایدز را به جای روز اول دسامبر، روز اول مارس نوشتیم و این گونه شد که یادداشت‌های ماه دسامبر، شد یادداشت‌های ماه مارس و سرکلیشه پرونده هم به جای ماه دسامبر، ماه مارس شد!».

  کار از ما بهتران

نعیمه دوستدار که در 10ماه اول انتشار مجله مدیراجرایی نشریه بود، کلی حرف نگفته دارد که کمی از آنها را می‌گوید:«بیشتر اتفاق‌های عجیب و غریب مجله در ماه‌های اول انتشار آن افتاده است؛ روزهایی که به خاطر تازه بودن همه چیز، نا‌آشنا بودن آدم‌ها با همدیگر و گاهی وقت‌ها جبهه‌گیری آدم های بیرون مجله، همه کارها می‌افتاد برای لحظه‌های آخر و گاهی هم انگار دست‌هایی از غیب می‌آمد و همه چیز را خراب می‌کرد! راستش اگر  پوریا امیرزاده با آن عینک جدی و کت مشکی‌اش ‌ ‌نمی‌رسید
- درست در روزهایی که  دیگر به قول و قرارمان برای انتشار نشریه نزدیک می‌شدیم-  و صفحه‌ها را نجات نمی‌داد، الان یک ماه دیگر تا تولد مجله مانده بود.اما  مجله بالاخره متولد شد.
در اولین شماره‌های مجله اتفاق عجیبی افتاد. یک روز صبح چهارشنبه وقتی مجله را باز کردیم، دیدیم یکی از صفحه‌ها کاملا خالی چاپ شده و فقط عکس خانم  پوران درخشنده در آن هست.
خدا می‌داند مطالب کجا رفته بودند! ما که هرچه گشتیم، مطالب آن صفحه را کنار صفحه پیدا نکردیم!  این بود که مجبور شدیم برای حفظ آبرو ، در شماره بعدی  دوباره آن صفحه را چاپ کنیم.


  صفحه کلید خوب کار نکرد!

مدیر هنری ما ـ مجید توکلی ـ سرش حسابی شلوغ است؛ گذشته از کار گرافیکی روی 66 صفحه مجله، دغدغه بزرگ دیگری به نام جلد مجله را هم دارد؛ همه داستان‌ها و گرفتاری‌هایش هم به همین جلد برمی‌گردد؛ صفحه‌ای که به خاطر آن مجبور می‌شود گاهی حتی تا ساعت 2 نیمه شب در دفتر مجله بماند. اما تلخ‌ترین خاطره او مربوط به یک اشتباه تایپی ساده اما بزرگ روی جلد بود؛ روزی که اسم کوچک آقای فرشچیان روی جلد به جای محمود، محمد چاپ شد و همین یک واو ناقابل شد باعث گرفتاری آقای توکلی؛ «باورم نمی‌شد؛ راستش خنده‌ام هم گرفته بود! اسم شخصیت به این مهمی  اشتباه شده بود؛ آن هم به خاطر مشکل صفحه کلید؛ انگار صفحه کلید ما گیر کرده بود و حرف واو را خوب نمی‌زد و باید آن را محکم‌تر فشار می‌دادیم!».

می‌خواهیم فیلم بسازیم!

یک آدم یک قصه هم برای خودش پشت‌صحنه‌های جالبی دارد. یکی از این پشت‌صحنه‌ها تلفن‌هایی است که بعد از چاپ شدن گزارش‌ها زده می‌شود. مثلا در شماره‌ای از مجله سراغ فردی رفتیم که در حیاط خانه‌اش 50 نوع گل و گیاه پرورش داده بود. خانه و حیاط بسیار زیبایی بود و آدم از ذوق و هنری که این فرد در تزئین محل زندگی‌اش به کار برده بود، تعجب می‌کرد. بعد از چاپ گزارش یکی از همسایه‌های این فرد ـ که انگار با او مشکل داشت ـ با ما تماس گرفت و گفت این خانه‌ای که شما تعریفش را کرده‌اید، من دیده‌ام؛ آن قدر‌ها هم قشنگ نیست!
نکته دیگر استقبالی است که از سوژه‌های یک آدم یک قصه می‌شود؛ مثلا بعد از اینکه به مناسبت هفته دفاع مقدس از مادر جبهه‌ها گزارش تهیه کردیم از شبکه 2 و 5 تلویزیون با ما تماس گرفتند تا از زندگی او فیلم تهیه کنند یا مستندسازان برای ساختن فیلم حوریه قصری، راننده زن اتوبوس ـ که بین‌المللی کار می‌کرد ـ با ما تماس گرفتند.
روحانی مخترع ما، نرون شقایق، شیرینی و نان بدون گلوتن خانم اعتمادیان، آقای ابوالحسن و کتابش همه و همه سوژه‌هایی بودند که بسیار پرطرفدار بودند و مردم دوست داشتند با آنها آشنا شوند.

  او تقصیری ندارد!

یکی از سختی‌های کار بهاره امین – مسئول روابط‌عمومی مجله – این است که هر روز باید جوابگوی خوانندگان معترض باشد. باور کنید در کنار آدم‌هایی که زنگ می‌زنند و از مجله تعریف می‌کنند، خیلی‌ها هم به همه‌چیز ایراد می‌گیرند و باتوجه به اینکه رسم مجله ما این است که همه نظرها را به گوش جان بشنویم، خانم امین با صبوری به همه حرف‌ها گوش می‌کند. از آن جالب‌تر این است که حالا دیگر او خودش یک‌پا مشاور و کارشناس مسائل خانواده هم هست و خیلی از خوانندگان مجله، پاسخ مشکلات و مسائل شخصی و خانوادگی‌شان را از ایشان می‌خواهند یا دست‌کم توقع دارند که ایشان به همه ماجراهای زندگی‌شان در چند جلسه طولانی گوش کند. اما خودمانیم! وقتی از دست ما عصبانی می‌شوید و گوشی تلفن را برمی‌دارید، فکر خانم امین را هم بکنید که هیچ تقصیری در اشتباهات تحریریه و جنس کاغذ مجله ندارد!

  رفته‌اند گل بچینند

حرف‌های فرنوش صفوی‌فر را درباره ماجراهای بخش سلامت بشنوید: «باور کنید من تقصیری نداشتم؛ باید یک سوراخی پیدا می‌کردم، می‌چپیدم توی آن تا بتوانم صحبت‌‌های آقای دکتر فروتن یا خانم دکتر مرقاتی را یادداشت کنم یا اگر سؤالی از جانب خوانندگان مطرح شده بود، برایشان نقل کنم. بعد هم، البته نگاه‌های معنی‌دار و... اگر سؤالی دارید، بپرسید، چرا خجالت می‌کشید؟ چرا نگرانی؟ بیا، بپرس. چرا توی راهرو؟ چرا توی راه‌پله؟ آن هم راه‌پله‌های آی‌تک که فقط و فقط برای مواقع کاملا اضطراری باید ازش استفاده کرد؟ راحت باشید. نمی‌دانم این مطالب روان‌شناسی چه جذابیت یا ویژگی خاصی دارند که این قدر هم طرفدار برای خواندن‌اش هست و هم برای نوشتن‌اش. یک بار ما خواستیم خانه‌تکانی کنیم، صفحه روان‌شناسی کاملا موقتی حذف شد؛ آن قدر ما را تهدید و ارعاب کردند که خودمان را کردیم روان‌شناس و چاپش کردیم. توجه داشته باشید به آدم‌هایی که هنوز
2 شماره اول مجله درنیامده بود، سوابق کار مطبوعاتی‌شان را رو می‌‌کردند و اظهار تمایل به نوشتن در این باره. تا حالا چند نفرشان قرار باشد بروند و برایمان در مورد فلان موضوع مطلب تهیه کنند، ‌خوب است؟ فکر کنم رفته‌اند گل بچینند چون حتی زنگ هم نزدند که بگویند نمی‌نویسند».

  بیایید قصابی شوهرم!

ما در مجله‌مان یک سوپرمارکت کوچک هم داریم؛ صفحات سبد خرید که خانم فولادوند زحمت آنها را می‌کشد. این صفحات هم برای خودشان طرفداران خاصی دارند؛ آدم‌هایی که زنگ می‌زنند و سوژه‌های مورد علاقه‌شان را سفارش می‌دهند. اما بامزه‌ترین این سوژه‌ها مربوط است به یک خانم تازه عروس؛ خانمی زنگ زد و از مطلب سبد خرید راجع به عسل تشکر کرد. بعد هم گفت: «من تازه عروسم. از خرید هیچ چیزی اطلاع ندارم.
لطف کنید در مورد همه چیز توضیح دهید؛ اگر می‌شود راجع به خرید گوشت هم مطلب بنویسید» و گوشی را گذاشت. 10 دقیقه دیگر دوباره تماس گرفت و گفت: «ببخشید من شوهرم قصاب است؛ اگر می‌شود از قصابی شوهر من هم گزارش
تهیه کنید».

  ماجرای یک مهمانی مفصل

خانم الهام اسمعیلی و مریم رشدی همیشه مهمان دارند؛ مهمان آنها خواننده‌های مجله همشهری خانواده و البته تحریریه مجله هستند. فردای روزی که آنها برای صفحات مجله آشپزی می‌کنند و عکس می‌گیرند جزو بهترین روزهای بچه‌های تحریریه است؛ انواع و اقسام دسرها و مرباها به دفتر مجله می‌آیند و بچه‌ها
آنها را می‌چشند.  خانم اسمعیلی و خانم رشدی برای تهیه مقدمات این مهمانی مفصل، زحمات زیادی متحمل می‌شوند؛ «فکر نمی‌کنم هیچ‌کدام از ما برای پذیرایی از مهمانان خودمان این همه تدارک ببینیم؛ 10 نوع غذا و دسر جورواجور. تازه این یک طرف قضیه است؛ هر کدام از غذاها باید تزئین شوند؛ آن هم طوری که از نظر تزئینات شبیه هم نباشند.
برای تزئین غذاها ناچاریم پارچه‌هایی با طرح‌ها و رنگ‌های مختلف پیدا کنیم و باید به همه جا سرک بکشیم؛ گنجه لباس‌ها، کابینت‌ها، پارچه‌های مستعمل؛ حتی گاهی اوقات شال‌ها و روسری‌ها هم در امان نمی‌مانند.
همسایه‌ها هم از دست ما آسایش ندارند؛ برای پیدا کردن ظرف‌های متفاوت و رنگارنگ سراغ آنها هم می‌رویم».

کد خبر 40374

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز